من بسيارى از وقت خود را با کارهاى اين شاعر و نويسندهى بزرگ گذراندهام. نمىتوانيد تصور کنيد که چهقدر به من کمک کرده است تا بزرگ شوم و در مصائب بزرگ زندگىام مقاومت کنم.
فقط مىتوانم بگويم که منتظرم، منتظر کتاب بعدى، شعر بعدى، ... در اينجا شعرى از او را آوردهام و بهزودى زندگىنامهى کوتاهى از او را هم خواهم آورد.
هنوز
در فکر آن کلاغم که در درههاى يوش:
با قيچىى سياهش
بر زردىى برشتهى گندمزار
با خشخشى مضاعف
از آسمان کاغذىى مات
قوسى بريد کج،
و رو به کوه نزديک
با غارغار خشک گلويش
چيزى گفت
که کوهها
بىحوصله
در ظل آفتاب
تا ديرگاهى آن را با حيرت
در کلههاى سنگىشان
تکرار مىکردند.
_
|_|
گاهى سوال مىکنم از خود که
يک کلاغ
با آن حضور قاطع بىتخفيف
وقتى
صلات ظهر
با رنگ سوگوار مصرش
بر زردىى برشتهى گندمزارى بال مىکشد
تا از فراز چند سپيدار بگذرد
با آن خروش و خشم
چه دارد بگويد
با کوههاى پير،
کاين عابدان خستهى خوابآلود
در نيمروز تابستانى
تا ديرگاهى آن را با هم
تکرار کنند؟
شهريور ۱۳۵۴